سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته ها
متعلق به همه است وبرای رفع خستگی وبعضا به خوداومدن ادماست 
قالب وبلاگ
نویسندگان
لینک دوستان

شبی پادشاهی پس ازبازگشت به قصربه پیرمردی برخوردکه درهوای سردزمستان لباسی اندک پوشیده بود.

به اوگفت:سردت است الان برایت لباسی گرم ازقصرمیاورم!

پیرمردازاوتشکرکرد!

پادشاه به محض ورود به قصروعده اش رافراموش کرد!

صبح آن روز جسد سرمازده ی مردپیررادرحوالی قصرپیداکردند.

درکنارش نامه ای به این مضمون بود:

ای پادشاه!من هرشب باهمین لباس کم،سرماراتحمل میکردم.

اماوعده ی لباس گرم تو،مراازپای درآورد...


[ پنج شنبه 92/7/11 ] [ 11:38 صبح ] [ Avaa ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

ازهمه خوشم میادجنسیتشون مهم نیست ولی اوناروبراساس صمیمیتشون باهام میسنجم
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 159
بازدید دیروز: 37
کل بازدیدها: 135607